Friday, April 21, 2006

ترا به خاک نسپرده ایم


ترا به خاک نسپرده ایم
برای بامداد همه شاعران
دکترزری اصفهانی
نیازمند سنگ نیستی
حاجتی به خاک نداری
موج دریایی
درصدف همه مرواریدها میخوانی
ابر کوهساری
در بغض همه دره ها می گریی
پرنده بی خانمانی
درهمه با دها می چرخی

ترا سر آسودن نیست
عقاب بی آشیانی
با مدادی
هرصبحدم بایدت که برخیزی
خوابت همیشه آشفته است
ای رودخانه جاری
میخواهندت که فراموش شوی
می خواهندت که بفرسائی
چون سنگی برراهی

اما تو فراموش نمی شوی
تند ر و صاعقه و بارانی
فلق و سپیده ای
شفق و غروبی
تو با درخت ها زیسته ای
و درجنگل ها زنده ای
تو با بادها وزیده ای
و درپرند ه ها آشیان داری
تو با رودخانه ها جاری بوده ای
دشت ها ترا نوشیده اند
درابرها تقطیر شده ای
باران ها ترا منتشر کرده اند
دردانه ها روئیده ای
گل ها عطر ترا پراکنده اند
جنگل ها نگاه ترا سبز کرده اند
چشمه ها قلب ترا ربوده اند
و شعر زلال کوه ها شده اند
آفتاب ها ترا درخود تبخیر کرده اند
و در سردی فصل ها تا بیده اند
تو با مدادی
انتهای شب
سینه گشاده صبح
آغوش آوازها وروشنی ها
بوسه همه شبنم ها تراست
ترا به خاک نسپرده ایم
نیازمند سنگ نیستی
دشت فراخ زیستنی
هوای نیالوده صبحگاهی
ترا تنفس می کنیم
هم چراغ و هم آینه ای
با تو بد یدار آفتاب میرویم
به جنگ سیاهی ها
شب میگذرد
تو با مدادی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home