Saturday, October 07, 2006

تا قيام قامت تو


تقدیم به روان شهدای عرصه ی شعور و شرف از حنیف تا فیض مهدوی
امیرازتهران
بر بوسه گاه تو بوسه می زنم
در شکنج رنج و خون
وسرداب های حقیر جدایی
که هرگز از من ات جدا نکرد
تا انگاره ی فقدان شعوری ؛ خدا شود.
پس بست نشسته ام
بی دست و پا
که پایم به زیر تازیانه ها
خوراک تیر کینه شد
به میدانی که ترکش عقده ها
وجب در وجب آسمان گر گرفته را
تار و تیره کرده اند ؛ تا انگاره ی صدای تو ؛
در هیاهوی هیچ کیمیا شود .
ودست ؛ در تنور داغ معیشت ؛
تا مرفق بسوخت وندید روز راحتی ؛
که سنگ سرد زیر پا ؛ بوریا شود.

پای قیام نبود؛ و پشتی که پناهم گردد
در غربت پرواز تو ؛
مانده ام میخکوب میدان مین کین ؛
که یاری نبود تا به سان تو؛
یاوری بی ریا شود.

اما تو هستی ؛ چونان آفتاب پرشکوه ؛
وذهن من با طلوع تو ؛
هرگز اسیر دیو زمستان نشد
من منتظرم ؛ منتظر قیام قامت تو؛
آری قیام قامت تو؛
تا وطن زبند خرافه ها ؛ رها شود تا وطن زبند خرافه ها ؛ رها شود

0 Comments:

Post a Comment

<< Home