Wednesday, May 24, 2006

دلم برای باغچه میسوزد -ازفروغ فرخزاد


دلم برای باغچه میسوزد -ازفروغ فرخزاد
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکرماهیها نیست
کسی نمیخواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست.
حیاط خانه ی ما تنهاست
حیاط خانه ی ما در انتظار بارش یک ابر ناشناس خمیازه میکشد
و حوض خانه ی ما خالیست
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک میافتند
و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
شب ها صدای سرفه میآید
حیاط خانه ی ما تنهاست .
پدر میگوید: " از من گذشته ست از من گذشته ست
من بار خودم را بردم
و کار خودم را کردم "
و در اتاقش ، از صبح تا غروب ،
یا شاهنامه میخواند یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر میگوید:
" لعنت به هرچی ماهی و هرچه مرغ
وقتی که من بمیرم
دیگر چه فرق میکند که باغچه باشد یا باچه نباش
د برای من حقوق تقاعد کافیست
." مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی دنبال جای پای معصیتی میگردد
و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه آلوده کرده است .
مادر تمام روز دعا میخواند
مادر گناهکار طبیعیست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهیها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد .
برادرم به باغچه میگوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها میخندد
و از جنازه های ماهیها
که زیر پوست بیمار آب به ذره های فاسد تبدیل میشوند شماره بر میدارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را در انهدام باغچه میداند.
او مست میکند و مشت میزند به در و دیوار
و سعی میکند که بگوید بسیار دردمند و خسته و مأیوس است
او ناامیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار میبرد
و ناامیدیش آنقدر کوچک است که هر شب
در ازدحام میکده گم میشود .
و خواهرم که دوست گلها بود
و حرفهای ساده قلبش را
وقتی که مادر او را میزد
به جمع مهربان و ساکت آنها میبرد
و گاهگاه خانواده ی ماهیها را
به آفتاب و شیرینی مهمان میکرد..
. او خانه اش در آنسوی شهر است
او در میان خانه ی مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و بچه های طبیعی میزاید
او هر وقت که به دیدن ما میآید
و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده میشود
حمام ادکلن میگیرد
او هر وقت که به دیدن ما میآید آبستن است.
حیاط خانه ی ما تنهاست
حیاط خانه ی ما تنهاست
تمام روز از پشت در صدای تکه تکه شدن میآید
و منفجر شدن
همسایه های ما همه در خاک باغچه هاشان بجای گل
خمپاره و مسلسل میکارند
همسایه های ما همه بر روی حوضهای کاشیشان سرپوش میگذارند
و حوضهای کاشی بی آنکه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه های کوچه ی ما کیفهای مدرسه شان را
از بمبهای کوچک پر کرده اند .
حیاط خانه ی ما گیج است.
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است میترسم
من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر میکنم... و فکر میکنم... و فکر میکنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی میشود

Thursday, May 18, 2006

امیر از تهران - ديدارسحرگاهی

ديدارسحرگاهی
من مانده ام و نمايش حزن انگيز آفتاب و ماه
وچرخش فصول بی آنکه نگاهم را بچرخاند
اين دایره ی بسته زندگی را
کورسویی از هم میدرد
شعاع بی رنگ یک آرزو
حضوردر باغ گل های پرپر
که در بهار آزادی تاراج شدند
زیرا که عطرشان شقایقان طراوت بود
وطوفان بی رحم خود پسندی به تاراجشان برده است
من اين عشق بزرگ را به قلبم هديه داده ام
تاماندنم مانداب نگردد

ودررود جاری عمرم موجی بلند بگذرد
آمده از دریاها و ساحل های دور
سحر که بر توسن خيال
به تماشای صداقت آبشارها میروم
زير نگاهم
شط زندگی
می غرد و به دوردست ها میرود
مرا به تحیر می کشاند
تا عمق نفس کشيدن را

بفهمم

و نفس کشیدن ام تنها سرکشیدن مشتی گاز آلوده نباشد

و راز جاری تاریخ را درگردونه خورشید بیابم


من درسحرها به تماشای آینه ها میروم

که انعکاس روشنی از سایه های من و تست
انعکاس ایستاده خمیدگانی که یادگار( آدم ) اند
و تصویر هابیل
در جویبار خونین تاریخ
و برقابیل فریاد میزند
درتقاص حق حیات خویش
مرا دريابيد ای آینه های شفاف
مرا دريابيد .

Saturday, May 13, 2006

دلخونی اين شب های تار

دلخونی اين شب های تار

به ياد ولی الله فيض مهدوی واين شب های بلند انتظار
امیرازتهران
آه ای مردگان بیدار
اشگ هایتان را سرازیر کنید
تنها اشگ هایتان
لقمه ها را خیس می توانند
تا از پله های شکسته ی وجدانتان به پایین خزند !!!
آه ای در بادگیر فراموشی چون خیک شده !!
انسانی به وسعت گیتی در انتظار دار بلند
به فریاد شما گوش بسته است
فرداست که بر سر دار عناد خنده کند
با نگهی به امواج خشم و خروش بی صدای شما
آه ای مردگان بیدار؛ اشگ هایتان وکیسه های انبان شده ی نانتان را
به نفس هایش بیامیزید
تا ثقل سرد؛ گریبان کامتان را نگیرد
ومزاج فرو بسته ی وجدان خوابتان
به سر نوشت پاره گی جیب های خالی تان بدل نگردد
ای مغلوبان چهار سوق نام ونان
در زیر بیرق اقتدار بربرها
این روح تسخیر ناشده ی شماست بر سر دار بلند
اینک آن اشگ هایتان .. اشگ هایتان ...اشگ هایتان

Thursday, May 11, 2006

تا اطلاع ثانوی

تا اطلاع ثانوی
برای ولی الله فیض مهدوی

تا اطلاع ثانوی اندوهم را بردوش میگیرم
و به میان ستاره ها میگریزم
تا اطلاع ثانوی به شانه های مجروح تو می اندیشم
که دربرابر همه پلیدیها سنگر گرفته است
تا اطلاع ثانوی بی آنکه زندگی کنم
به مرگ تو می اندیشم
تا اطلاع ثانوی

Monday, May 08, 2006

بخوان ابر باران


بخوان ابر باران
دکترزری اصفهانی

بخوان ابر باران
که شب سرد واندوهگین است
و اشک از نگاه من و تو واز شاخه کاج ها می چکد باز
درآن دورها مرغ توفان
به گرداب تاریک شبها اسیراست
درآن دورها
روی با ل سحر غرقه درخون
گل سرخ
پرپر ز تاراج کولاک پیر است

درآن دورها یک ستاره
فروخفته در ابر
درآن دورها یک پرنده
میان قفس سر فروبرده درپر
و خون می چکد باز
زمنقار این کرکس پیر غماز

بخوان ابرباران
که غم ماندگار است
و شب پای رفتن ندارد
و سنگین تر از شب دل من
که تنها و تاریک و اندوهبار است

بخوان ابر باران
که این آسمان همچنان گرم کار است
و اشک از نگاه من و تو
وازشاخه کاج ها می چکد باز

Saturday, May 06, 2006

شاید درانتها

شاید درانتها
دکترزری اصفهانی

شاید درانتهای این باران خاکستری
رنگین کمان روشنی باشد
درانتهای این کوچه بن بست دری
درانتهای این روزهای منجمد آفتاب
درانتهای این شب فاصله صبح دیدار
بگذار رویاهایم را مرور کنم
چه کسی بود که مرا با خیابان ها آشنا کر
دوقتی که هنوز
درجستجوی سنجاقک ها
کوچه های خاکی آشنا را رها نکرده بود م
چه کسی مرا به کتابخانه برد
و روزنامه ها را نشانم داد
چه کسی گرسنگان را به من نشان داد
و کودکان پا برهنه را
هنوز هم به آفتاب می اندیشم
گرچه این ابر خاکستری سررفتن ندارد

Friday, May 05, 2006

دربرابر صدای تو دیواریست -دکتر زری اصفهانی

دربرابر صدای تو دیواریست
مکعب سنگ ها
خاک و سیمان و شیشه و چوب
این سینه سرخ را میشناسی؟
بهار گذشته همسایه افرای من بود
امروز بالای درخت سرو نشسته است
تو به دیوار نگاه میکنی
و عظمت سنگ ها
از شیشه و خاک مینویسی
از زیبایی معکب ها و مخروط ها
من اما به صدای تو فکر میکنم
که درسنگ فر و میرود
بی آنکه پژواکش را کسی بشنود
درارتفاع دیوار گم میشود
چرا نمیتوانی مثل این سینه سرخ پرواز کنی؟
درشاخه های سرو همیشه جایی برای سرودن هست
و یا حتی درکوچه های خلوت بی عابر
بیا از این دیوار عبور کنیم
وصدایمان را به شاخه ها بیاویزیم
تا دربهار پرنده ها درآن خانه کنند

اسماعیل وفا یغمایی - همبستگی


همبستگی!
خنجر یکی و
دست یکی !
دژخیم دیو مست یکی!
ونطع و
کنده و
ساطور
اما
انبوه کشتگان متفاوت
هر کس جنازه ای گرفته به دوشش
بر آسمان روانه خروشش
غرقاب خون و اشک دوچشمش
سوزنده تر زهاویه خشمش
در کار صرف فعل شهادت
درشکل های مختلف حال و ماضی نقلی
فریاد می زند:
اینک شهید من
اینک شهید تو
اینک شهید او
اینک شهید مایان
اینک شهید شمایان
اینک شهید ایشان
اینک شهید سرخ
اینک شهید سبز
اینک شهید آبی
اینک شهید کمرنگ
اینک شهید پر رنگ
اینک شهید دودی و عنابی


دردا و حسرتا و دریغا!
اینان
این مردگان
یا کشتگان
یاجنگل بزرگ شهیدان
نزدیک سی بهار
از هر تبار و رنگ
با هر کلام و ایده و آهنگ
با یک طناب
بر دار بر شدند و دمیدند
از یک سلاح
تیر خلاص خورده ودر گورهای مشترک جمعی
آرام آرمیدند
اینان تمام کشته ی یک دست
یک سلاح
یک دار
یک تبر
یک فکر یک مرام
این مردگان تمام
مقتول یک نظام
اما دریغ ما...
هر کس جنازه ای گرفته به دوشش
بر آسمان روانه خروشش
غرقاب خون و اشک دوچشمش
سوزنده تر زهاویه خشمش
فریاد می زند:
اینک شهید من
اینک شهید تو
اینک شهید او
اینک شهید مایان
اینک شهید شمایان
اینک شهید ایشان
اینک شهید سرخ
اینک شهید سبز
اینک شهید آبی
اینک شهید کمرنگ
اینک شهید پر رنگ
اینک شهید دودی و عنابی
اینک...
دردا و
حسرتا
ودریغا....

5می 2006

Monday, May 01, 2006

تولد - دکترزری اصفهانی



تولد *

دکترزری اصفهانی
من دربهاربه دنیا آمدم
درسایه سار آن درخت توت قدیمی
درعطر شاخه های شسته ریحان
و بوته های نارس گندم
همزاد من قناری تنهایی بود
که پشت میله های قفس میخواند
نت های یک ترانه از یاد رفته را
گاهی هنوز هم
وقتی میان بوته های ترد علف راه میروم
از پشت یک حصار خیالی
آوازهای آن قناری کوچک را
از دوردست میشنوم
و در قلبم
نت های یک ترانه گمگشته درسکوت
تکرار میشوند
* این شعررا برای تولد م سروده ام. در11 اردیبهشت