Monday, September 18, 2006

درتدارک پرغرور خروش

درتدارک پرغرور خروش
(( با یاد سلحشوران همیشه سبزشهر اشرف))
امیرازتهران
موج خروشان دریاست
پنهان به زیر این سطح آرامتر از آرام
پنداری؛
پشت مردمک ذهن دریا در جوش است
وکرداری ؛
نهفته در قعر این آبی آرام
درتدارک پرغرور خروش است .
نجوای دل انگیز پیوند رود
راز جوشان نسل دیروزاست
که بی وقفه در گوش دلتای رود خانه می خواند
فرداست تا به اولین تابش آفتاب در دیدگان رود
انفجار مفاهیم مسروق ؛
پی در پی و طوفانی ؛ سراسر اقیانوس را به هم در پیچد
وارتفاع شورانگیز موج
تمام قامت شب پرستان حاکم را به زیر خود کشد
وپنجه های ستبر هر قطره ی نو
انتقام سالیان رکود
از بانیان درماندگی و عجز؛ به شوری مضاعف ؛ باز پس ستاند
وپیشانی شرم آلودشان را
به صخره های تیز مفاهیم نو آشنا کند .
فرداست که باران به یاری قطره های آب
سیلابی سترگ در هیمنه ی سپاه شب بر افکند
و انقلاب خروشان آگاهی ؛
برخاسته از پیوند نسل های گرگرفته از خورشید
گرمای سوزان خویش را
به زمهریر سکوت امروز سرازیر کند
وطومار شب پرستان خفته در آرام خواب را به هم درپیچد .
موج خروشان دریاست
پنهان به زیر این سطح آرامتر از آرام.
پنداری ؛
پشت مردمک ذهن دریا در جوش است
وکرداری ؛
نهفته در قعر این آبی آرام
درتدارک پرغرور خروش است

سُربین



آسمان خاکستر
کشیده تا انتهای نظر
با نقش خمیازه ای
از گذر کلاغ سردرگم انتظار،
زمینِِِِ باور
بخود پیچان، بخود گریان
نه اش فکر زایش
نه اش دندانی به دندان.
من و این هر روزه ام
کسی رفت کسی آمد
روزی رفت روزی آمد
آغازِ انتها پیداست
حاصل، تجربۀ تجربه ها ست.
روزی و روزنامه ای دیگر
کودکان سیه، کودکان سپید
مردان بی دست، مردان با دست
زنان غمگین گریان
زنان مست رقصان
باران آتش، باران کنسرو
صدور مسلحانۀ دمکراسی ،
فحشاء،
مذهب.
آه دریغا آواز سینه سرخی
گرچه گمکرده ره
گرچه سرگردان
در این باغ بلورآگین سکوت
***
دیده به در و دست بر پیشانی
بدنبال عقربکها
ثانیه بر ثانیه نشاندن
روزها ی کشدار بیحوصلگی
دیوار ماندگار،
بشقابی در سفره تنهایی
و این برف بی پایان
آی برف، برف، برف
مجالی ده
تصویر مبهم بهار را.
سر به دیوار میکوبم،
گام در پی گام،
ای دور ، ای گمشده
کی میایی؟
کی میایی؟
مصیبتی است
بی تو ماندن
بهاران روزم، روز نوروزم
پنجره ام را تازه هوایی تو
گََرَم رو بگشایی.
عباس کیارس

Friday, September 01, 2006

ای نداده دل به ظلمت در شبان دیر پای -

ای نداده دل به ظلمت در شبان دیر پای
برای شاعر آزادی خواه و مبارز،
اسمعیل وفا- یغمائی

ای فضای سینه ات سرشار از فریادها
ای پریشان گیسویت اندر مسیر بادها
ای نگاهت غرقه در آئینه ی اندوهبار
ای دلت خونین برای ناکجا آبادها
ای گرفته بر فراز دست تاولبار خود
پیش بند یادگار غیرت حدادها
ای زتو بی آبرو این دلقکان دلق پوش
ای درانده پرده ی تزویر این شیادها
ای پر از بویه برای وارهیدن از قفس
ای شکسته بال و پر درهجمه ی صیادها
ای کشیده برفراز قله های افتخار
نام آزادی، برغم کینه ی دد زادها
ای نداده دل به ظلمت در شبان دیر پای
رفته ای در آتش، اندر محضر شدادها
ای بریده دست و دل از ساحل آسودگی
ای به توفان رفته با دریایی از فریادها
ای سرودت همنوا با سر به داران وطن
ای به شعرت جاودان امید مردم زادها
ای شهید شاهد گردان رفته زیر تیغ
سر نکرده خم به پیش خنجر جلادها
قهر برده برخدا عیسی صفت درپای دار
جسته اندر امتداد نام مریم ، دادها
ای نشسته با خجسته ، عاشق شوریده سر
ای گسسته از ستم ها ، کینه ها ، بیدادها
ای نوشته از وفا بر صفحه ی پیمان خویش
شد وفایت جاودان درقصه ها ، در یادها
ای نکرده پشت بر رزمندگان ، آزادگان
تا بروبی از وطن بنیاد بی بنیادها
ای نهاده پای با یاران به میدان نبرد
ای شده در پیش عزمت آب ، پولادها
باز برکش توسن رزمندگی در زیر پای
پاسخی در خور به کار کاوه ها ، بهدادها *
جمشید پیمان
31- 8 -2006
* حسین بهداد ، شاعر شهید ارتش آزادی
بخش ملی ایران در عملیات فروغ جاویدان